اگرچه اخلاق و دین و عقلانیت را ذاتا نمی توان در تقابل با عواطف انسانی دانست، اما گاه به نظر می رسد در اولویت نهادن به این هر کدام از این امور دچار تحیر و یا اختلاف می شویم. از طرفی، افراد مختلف با پیش زمینه های فکری و فرهنگی متفاوت در اولویت دادن به هر یک از این امور، با هم فرق داشته و رفتارهای متفاوتی را بروز می دهند. علاوه بر این، به نظر می رسد جامعه مدرن و انسان امروزی در مجموع عاطفه گراتر شده است. اما این چیزی است که دست اندرکاران امور فرهنگی شاید کمتر به آن التفات داشته باشند. همه این امور سبب می شود تا اشکالات و ناهمسازی هایی در مهندسی فرهنگی ما پدیدآید. این یادداشت به طور موردی و با استناد به یک نمونه، به بررسی مختصر این حقیقت می پردازد.